بیش تر شب ها فیورلو بودونی از خواب بیدار می شد و به صدای موشک هایی که سفیر کشان در آسمان می گذشتند، گوش می داد. از جایش بلند می شد و در حالی که مطمئن بود همسر مهربانش به خواب عمیقی فرو رفته، پاورچین پاورچین به طرف پنجره می رفت و به ستاره ها خیره می شد. برای چند لحظه از بوی روغن آشپزخانه که خانه ی کوچکش را پر کرده بود، خلاص می شد. در این مدت که با آرامش و سکوت همراه بود، روحش در فضای بیکران به دنبال موشک ها به پرواز در می آمد.
آن شب او در تاریکی ایستاده بود و به شعله های آتشی که دل آسمان را می شکافت و به موشک هایی که مسیرشان به طرف مریخ، زحل یا زهره بود نگاه می کرد.
-هی بودونی!
بودونی یک دفعه از جا پرید.
پیر مردی روی یک جعبه ی چوبی آن طرف رودخانه نشسته بود و در آن شب آرام داشت به موشک ها نگاه می کرد.
فرهنگنامه ی عمید شامل واژههای فارسی، لغات عربی، اروپایی و ترکی به...
می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این...
تعطیل تابستان شروع شده بود.در دالان لیسه پسرانه لوهاور شاگردان شبان هروزی...
داستان کوتاه «تخت ابونصر»، نوشتهٔ صادق هدایت است. این اثر نخستین بار...
الاغ کوچولو سال ها كار كرده بود. هر روز او را به...
نیکوس کازانتزاکیس در سال 1883 در یونان زاده شد. در زادگاهش ...
Created with AppPage.net
Similar Apps - visible in preview.