معلم ریاضی پای تخته خاک میخورد و معادله حل میکرد که زیبا به ساعتش نگاه کرد. برقی در چشمان سیاهش افتاد و همان طورکه به تخته چشم دوخته بود آرام آرام کیفش را از جا میزی بیرون کشید. کتاب و دفتر و وسایلش را تند تند جمع کرد و داخل کیف گذاشت. آینهی کوچکی را از جلوی کیفش بیرون کشید و به بهانهی آوردن مداد زیر میز رفت. چمباتمه زد و دستی به سر و صورتش کشید. سارا دوست بغل دستیاش لگد محکمی به او کوبید: «خانوم داره میاد، خانوم داره میاد!»
فرهنگنامه ی عمید شامل واژههای فارسی، لغات عربی، اروپایی و ترکی به...
می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این...
تعطیل تابستان شروع شده بود.در دالان لیسه پسرانه لوهاور شاگردان شبان هروزی...
داستان کوتاه «تخت ابونصر»، نوشتهٔ صادق هدایت است. این اثر نخستین بار...
الاغ کوچولو سال ها كار كرده بود. هر روز او را به...
نیکوس کازانتزاکیس در سال 1883 در یونان زاده شد. در زادگاهش ...
Created with AppPage.net
Similar Apps - visible in preview.