Night Tales Collection, Ass Tales, Translated by Niloufar Akbari
الاغ کوچولو سال ها كار كرده بود. هر روز او را به گاري كوچك بسته بودند. گاري را پر از چيز هاي مختلف كرده بودند و سورچي گاري را رانده بود. سورچي هميشه روي نیمکت ای مي نشست كه تشكچه قرمز داشت. بعضي وقت ها آن ها به شهر مي رفتند و سري به بازار مي زدند گاهي به يكي از دهكده هاي اطراف مي رفتند تا در مراسم عروسي شركت كنند و گاهي هم به مراسم عزاداري مي رفتند. الاغ كوچولوي روزهاي ديگر هفته هم خوشحال بود چون به مزرعه مي رفت غذا مي برد با ميوه و سبزي مي آورد.
الاغ كوچولو صداي ساز و آواز را در روزهاي جشن صداي ناقوس را در روزهاي تعطيل و صداي خنده را خيلي دوست داشت. از بوي ميوه هاي توي سبد و گفتگوي كساني كه از مزرعه بر مي گشتند هم خوشش مي آمد.
الاغ كوچولو به خوبي و خوشي زندگي مي كرد تا روزي كه ارباب مزرعه ی روفينياك يك ماشين خريد. ماشيني پر قدرت كه به همه كارها مي رسيد و جاي الاغ كوچولو را مي گرفت.
چه بدبختي بزرگي!
الاغ كوچولو به هيچ اسب يا ماشيني حسادت نكرده بود. اما از اين كه نمي توانست كار كند خيلي ناراحت بود.
فرهنگنامه ی عمید شامل واژههای فارسی، لغات عربی، اروپایی و ترکی به...
می دانی هیچ حقیقتی خارج از وجود خودمان نیست. در عشق این...
تعطیل تابستان شروع شده بود.در دالان لیسه پسرانه لوهاور شاگردان شبان هروزی...
داستان کوتاه «تخت ابونصر»، نوشتهٔ صادق هدایت است. این اثر نخستین بار...
نیکوس کازانتزاکیس در سال 1883 در یونان زاده شد. در زادگاهش ...
نامش "احمد اعطا" بود اما همه او را با نام "احمد...
Created with AppPage.net
Similar Apps - visible in preview.